سایت طاقچه ایرانی دانلود فایل پی دی اف کتاب قصه های با نمک مایکل روزن ترجمه امیر مهدی حقیقت 125 صفحه 📘 PDF را با بهترین کیفیت و به صورت کامل برای شما عزیزان قرار داده است.قصه های بانمک نوشته مایکل روزن، مجموعه ای از داستان های کوتاه و خنده دار است که با شوخ طبعی و نگاهی ظریف به زندگی روزمره نوشته شده اند. این داستان ها با زبان ساده و جذاب، لحظات خنده دار، عجیب و گاه عاطفی را برای خوانندگان به تصویر می کشند. روزن با سبک خاص خود، لحظاتی دل نشین و سرگرم کننده را برای مخاطب خلق می کند.با سایت طاقچه ایرانی برای ادامه مطالب همراه باشید.
معرفی کتاب قصه های با نمک
مضمون کتاب قصه های با نمک:
کتاب، مجموعه ای از داستان های کوتاه است که با محوریت لحظات شاد، بامزه و اتفاقات غیرمنتظره در زندگی نوشته شده اند. مضمون اصلی این داستان ها، توجه به جزئیات طنزآمیز و دیدگاه خلاقانه به مسائل روزمره است. هر داستان، پیام مثبتی در دل خود دارد و نشان می دهد که حتی ساده ترین لحظات زندگی می توانند خنده دار و دلگرم کننده باشند.
دانلود کتاب قصه های با نمک
مخاطبین کتاب قصه های با نمک:
قصه های بانمک برای کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالانی که به داستان های خنده دار و دل نشین علاقه دارند، مناسب است. این کتاب به ویژه برای کسانی جذاب است که می خواهند لحظاتی شاد و بدون پیچیدگی را تجربه کنند. همچنین، علاقه مندان به طنز ساده و روایت های کوتاه از زندگی روزمره از این اثر لذت خواهند برد.
pdf کتاب قصه های با نمک مایکل روزن
درباره نویسنده کتاب قصه های با نمک مایکل روزن:
مایکل روزن، نویسنده، شاعر و فعال ادبی انگلیسی، با آثار متنوع و پرطرفدار خود در حوزه ادبیات کودکان شناخته می شود. او با استفاده از شوخ طبعی و خلاقیت، داستان هایی جذاب و آموزنده خلق کرده است که در سراسر جهان مخاطبان بسیاری دارند. روزن به دلیل سبک روایی منحصربه فرد و توانایی اش در ارتباط با کودکان، از محبوب ترین چهره های ادبیات کودک در دوران معاصر به شمار می رود
پی دی اف کتاب قصه های با نمک مایکل روزن
برشی از کتاب قصه های با نمک مایکل روزن:
ارباب پولداری بود که توی انبار مزرعه اش کلی نقره قایم کرده بود. توی بانک کلی طلا داشت مالک چندین و چند مرتع و مزرعه هم بود. این ارباب خپل سرخ و سفید پاش لب گور بود ولی هنوز زن نگرفته بود و چند وقتی میشد که به سرش زده بود زن بگیرد یک روز عصر داشت از بغل یونجه زار رد میشد که چشمش افتاد به دختر کارگری که عرق می ریخت و داس میزد ارباب دستی به ریش جوگند می اش کشید و پیش خودش گفت «آهان خود خودشه چه دختر کاری و با جربزه ای اگه بگیرمش حسابی به نفعمه چون هم زنم میشه هم پول کارگر نمیدم. بعدش هم چون از این بدبخت بیچاره هاس اگه ازش بخوام زنم بشه محاله بگه نه. »