سایت طاقچه ایرانی دانلود فایل پی دی اف کتاب دفتر خاطرات نیکولاس اسپارکس 102 صفحه 📘 PDF را با بهترین کیفیت و به صورت کامل برای شما عزیزان قرار داده است. دفتر خاطرات” اثر نیکولاس اسپارکس، رمانی عاشقانه و تأثیرگذار است که داستان زندگی دو عاشق، نوآ و الی، را روایت میکند. این کتاب با نثری دلنشین به کندوکاو در موضوعات عشق مادامالعمر، از دست دادن و بازگشت دوباره میپردازد. با بازگویی خاطراتی از گذشته و پیوندی که زمان و فاصله هرگز نتوانستند آن را از بین ببرند، اسپارکس خواننده را به سفری احساسی و عمیق میبرد.با سایت طاقچه ایرانی برای ادامه مطالب همراه باشید.
معرفی کتاب دفتر خاطرات
مضمون کتاب دفتر خاطرات:
کتاب “دفتر خاطرات” اثر نیکولاس اسپارکس، به کاوش در مضمون عشق پایدار و جاودان میپردازد و نشان میدهد که چگونه پیوندهای قلبی میتوانند در برابر چالشهای زمان و جدایی مقاومت کنند. داستان با روایتی از زندگی دو شخصیت اصلی، نوآ و الی، عواطفی عمیق و واقعی را منعکس میکند که فراتر از تغییرات زندگی و دشواریهای روزگار باقی میماند. اسپارکس با ظرافت خاص خود به عمق احساسات انسانی سفر میکند و نشان میدهد که عشق حقیقی میتواند حتی بر مرگ نیز غلبه کند.
دانلود کتاب دفتر خاطرات
مخاطبین کتاب دفتر خاطرات:
کتاب “دفتر خاطرات” مناسب علاقمندان به داستانهای عاشقانه و احساسی است که از کاوش در عمق روابط انسانی لذت میبرند. مخاطبانی که به دنبال داستانی الهامبخش درباره عشق جاودان، از دست دادن و امید هستند، در این کتاب تجربهای دلنشین و تأثیرگذار خواهند یافت. همچنین، خوانندگانی که به زیبایی نوشتار و توصیفات عاطفی علاقهمندند، جذب سبک نگارش نیکولاس اسپارکس خواهند شد.
PDFکتاب دفترخاطرات نیکولاس اسپارکس
توضیحات درمورد نویسنده کتاب دفتر خاطرات نیکولاس اسپارکس:
نیکولاس اسپارکس نویسندهای پرفروش و سرشناس آمریکایی است که به خاطر رمانهای عاشقانه و احساسیاش شهرت جهانی دارد. او با قلمی حساس و داستانسرایی قوی، توانسته است قلب میلیونها خواننده را تسخیر کند و آثارش الهامبخش فیلمهای موفقی نیز شدهاند. اسپارکس با ترکیب عناصر عشق، چالشهای زندگی و پیروزی بر adversity، به مخاطبان خود پیام امید و قدرت عشق حقیقی را منتقل میکند.
دانلود پی دی اف کتاب دفتر خاطرات نیکولاس اسپارکس
برشی از کتاب دفتر خاطرات:
من کی هستم ؟و این قصه چه پایانی خواهد داشت؟ خورشید طلوع کرده و من کنار پنجره غبارالودی که نقش زندگی از ان رخت بر بسته است،نشسته ام.امروز پیراهن و شلوار کلفتی به تن دارم.شال گردنی دور گردنم پیچیده و ژاکتی را که سی سال پیش دخترم برای تولدم بافته بود،پوشیده ام. درجه حرارت شوفاژ اتاقم روی آخرین درجه است و بخاری کوچکی نیز درست پشت سرم قرار دارد که با ناله و سر و صدا،حرارت را مانند آتشی که از دهان اژدهای افسانه ها بیرون می اید،به اطراف می پراکند.
با این حال،سر تا پایم از شدت سرمایی که از بدنم بیرون نمی رود،می لرزد. سرمایی که هشتاد سال است در وجودم ماوا گرفته است.هشتاد سال،بله،هشتاد سال،اگرچه باور کردن ان برایم دشوار است،تعجب می کنم که از زمان ریاست جمهوری جرج بوش هرگز گرم نشده ام.دلم می خواهد بدانم تمام هم سن و سال های من همین طور هستند یا نه.