سایت طاقچه ایرانی دانلود فایل پی دی اف کتاب سایه ملخ محمد رضا بایرامی 244 صفحه 📘 PDF را با بهترین کیفیت و به صورت کامل برای شما عزیزان قرار داده است.کتاب سایه ملخ اثر محمدرضا بایرامی، روایتی ادبی و واقع گرایانه از زندگی مردمانی است که با سختی های طبیعت و قضاوت های اجتماعی دست و پنجه نرم می کنند. بایرامی در این داستان، بحران خشکسالی و هجوم ملخ ها را به بستری برای پرداختن به ابعاد انسانی و اجتماعی زندگی روستایی بدل کرده است. این اثر، نگاهی تلخ اما تأثیرگذار به تعامل انسان با طبیعت و محیط زیست دارد. با سایت طاقچه ایرانی برای ادامه مطالب همراه باشید.
معرفی کتاب سایه ملخ
مضمون کتاب سایه ملخ:
مضمون اصلی کتاب سایه ملخ به چالش های زیست محیطی، بحران های اجتماعی و مبارزات انسان با طبیعت باز می گردد. داستان به بحران خشکسالی و هجوم ملخ ها در یک روستا می پردازد و زندگی ساده و پرمشقت مردمان آنجا را به تصویر می کشد. این بحران ها بستر مناسبی برای بررسی اخلاقیات، همبستگی اجتماعی، و تأثیر شرایط سخت بر روابط انسانی فراهم می کند. نویسنده با قلمی روان و توصیفاتی عمیق، احساسات و اندیشه های شخصیت ها را بازتاب می دهد.
دانلود کتاب سایه ملخ
مخاطبین کتاب سایه ملخ:
کتاب سایه ملخ مناسب خوانندگانی است که به داستان های واقع گرایانه با درون مایه اجتماعی و انسانی علاقه دارند. افرادی که دغدغه محیط زیست، مشکلات روستاییان، و تأثیر تغییرات اقلیمی بر زندگی انسان ها را دنبال می کنند، از این اثر لذت خواهند برد. همچنین دانش آموزان، معلمان و پژوهشگران در حوزه ادبیات داستانی معاصر فارسی نیز می توانند از این کتاب بهره مند شوند.
pdf کتاب سایه ملخ
نویسنده کتاب سایه ملخ محمد رضا بایرامی:
محمدرضا بایرامی از نویسندگان برجسته ادبیات معاصر ایران است که بیشتر آثارش بر محور زندگی روستایی و مسائل اجتماعی می چرخد. او با قلمی ساده و پرمغز، توانسته است روایت هایی واقعی و تأثیرگذار از چالش های زندگی ایرانیان در مواجهه با طبیعت و فرهنگ سنتی ارائه دهد. بایرامی بارها جوایز مختلف ادبی از جمله جوایز کتاب سال و جایزه های بین المللی را دریافت کرده و به عنوان یکی از نویسندگان تأثیرگذار در ادبیات داستانی ایران شناخته می شود.
پی دی اف کتاب سایه ملخ محمد رضا بایرامی
برشی از کتاب سایه ملخ:
مادرم گفت«مگه جرم کرده که اومده خانه عمویش؟ تازه، من خودم صداش کردم که میخهای نردبان را … آخه تو که چشم هایت … حرفش را خورد. بابا داد زد: «آها! پس این طور! پس فکر کرده اید کور شده ام و هر کاری دلتان خواست میتوانید بکنید؟ برای همین دور برداشته اید؟ و بعد برگشت و چنان نگاهی به حکیمه انداخت که حکیمه مجبور شد فرار کند به پستو . مادرم گفت: دو برداشته اید یعنی چه؟ کی دور برداشته؟ مگه چی شده؟