سایت طاقچه ایرانی دانلود فایل پی دی اف کتاب حتی یک کلمه هم نگفت هاینریش بل ترجمه حسین افشار 178 صفحه 📘 PDF را با بهترین کیفیت و به صورت کامل برای شما عزیزان قرار داده است. کتاب حتی یک کلمه هم نگفت اثر هاینریش بُل، نویسنده آلمانی، داستانی انسانی و عمیق درباره زندگی روزمره در آلمان پس از جنگ جهانی دوم است. این رمان، با تمرکز بر شخصیت های معمولی و مبارزات درونی آنها، تصویری ملموس از پیچیدگی های روابط انسانی و تاثیرات اجتماعی جنگ ارائه می دهد. اثری که سادگی در روایت را با معنایی عمیق ترکیب کرده است. با سایت طاقچه ایرانی برای ادامه مطالب همراه باشید
معرفی کتاب حتی یک کلمه هم نگفت
مضمون کتاب حتی یک کلمه هم نگفت:
این کتاب درباره مشکلات زندگی یک زوج در آلمان پس از جنگ است که با فقر، ناامیدی و فاصله عاطفی دست و پنجه نرم می کنند. نویسنده با روایت زندگی روزمره آنها، تأثیر ویرانگر جنگ بر روان انسان و روابط خانوادگی را به تصویر می کشد. مضمون اصلی کتاب، جستجوی امید و معنا در میان آشفتگی و سختی های زندگی است.
دانلود کتاب حتی یک کلمه هم نگفت
مخاطبین کتاب حتی یک کلمه هم نگفت:
حتی یک کلمه هم نگفت برای علاقه مندان به داستان های اجتماعی و روان شناختی مناسب است. کسانی که از روایت های واقع گرایانه درباره زندگی پس از جنگ، بحران های خانوادگی و بررسی درونیات انسان لذت می برند، مخاطبین اصلی این کتاب هستند. همچنین، علاقه مندان به ادبیات آلمانی از این اثر بهره خواهند برد.
pdf کتاب حتی یک کلمه هم نگفت هاینریش بل
درباره نویسنده کتاب حتی یک کلمه هم نگفت هاینریش بل:
هاینریش بُل، نویسنده برجسته آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1972، یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم است. آثار او غالباً به بررسی تاثیرات جنگ، فقر و بیگانگی اجتماعی می پردازد و صداقت و شفافیت او در روایت، خوانندگان بسیاری را جذب کرده است. بُل با خلق آثاری همچون عقاید یک دلقک و حتی یک کلمه هم نگفت، جایگاهی برجسته در ادبیات جهانی یافته است
پی دی اف کتاب حتی یک کلمه هم نگفت هاینریش بُل
برشی از کتاب حتی یک کلمه هم نگفت:
چین و چروک سختی دور دهانش بود طوری که به نظرم رسید دود سیگار را خیلی بیشتر از حد معمول فرو می دهد. گفتم: معذرت می خواهم اما میدانی…؟ بوکلر :گفت میدانم میدانم احتیاجی به معذرت خواهی نیست. گرفتاری و مشکل برای هر کسی ممکن است پیش بیاید. گفتم: «پس رفع زحمت می کنم مزاحم نمی شوم و بلند شدم. گفت: «نه، اصلا مزاحم نیستی از صدایش – که ناگهان جان گرفته بود – فهمیدم که تعارف نمی کند دو را هم بلند شد دستش را روی شانه ام گذاشت و به پایین فشار داد وحشت را در چشمهایش دیدم و دریافتم که نباید بروم ناگهان متوجه شدم که واقعاً از دیدنم خوشحالند.