سایت طاقچه ایرانی دانلود فایل پی دی اف کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید احمدرضا احمدی 24 صفحه PDF📘 را با بهترین کیفیت و به صورت کامل برای شما عزیزان قرار داده است. کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید نوشته احمدرضا احمدی، اثری شاعرانه و سرشار از حس های ناب کودکانه است. این کتاب با زبانی لطیف و خیال انگیز، دنیای معصومیت و رویاهای کودکان را به تصویر می کشد. احمدی با نگاهی عمیق و هنرمندانه، مخاطب را به دنیای بی مرز کودکی می برد. با سایت طاقچه ایرانی برای ادامه مطالب همراه باشید.
معرفی کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید
مضمون کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید:
این کتاب درباره دوستی، مهربانی، تخیل و زیبایی های ساده زندگی است. احمدرضا احمدی با بیانی شاعرانه، به موضوعاتی همچون امید، عشق و آرزوهای کوچک و بزرگ می پردازد. روایت های کتاب حس همدلی و فهم عمیق دنیای کودکان را در خود دارد. نویسنده تلاش می کند تا پیوندی عاطفی میان دنیای کودکان و بزرگسالان ایجاد کند.
دانلود کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید
مخاطبین کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید:
کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید برای کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالانی که به دنبال زنده کردن حس های کودکانه خود هستند، مناسب است. این اثر می تواند کودکان را با دنیای خیال و ادبیات شاعرانه آشنا کند. همچنین، والدین و مربیان نیز می توانند با خواندن این کتاب، نگاه تازه ای به دنیای درونی کودکان پیدا کنند.
PDF کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید احمدرضا احمدی
درباره نویسنده کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید احمدرضا احمدی:
احمدرضا احمدی، شاعر و نویسنده برجسته ایرانی، به خاطر آثار ادبی خلاقانه و نگاه شاعرانه اش به زندگی شناخته می شود. او از پایه گذاران شعر موج نو در ایران است و در حوزه ادبیات کودک و نوجوان نیز آثار ماندگاری خلق کرده است. احمدی با قلمی سرشار از تخیل و احساسات انسانی، توانسته پیوندی عمیق بین هنر و ادبیات کودک ایجاد کند.
دانلود پی دی اف کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید احمدرضا احمدی
برشی از کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید:
پنجره اتاق کوچکم را که ساختم بهار بود. بهار بود که پنجره ی کوچک اتاقم را رنگ زدم – رنگ خاکستری زدم. بهار را از پشت شیشه های کوچک پنجره دیدم به پدرم نشان دادم پدرم زود بهار را شناخت بهار از پشت پنجره گذشت صدایش کردم بهار به اتاق من بيا من خبر آمدنت را به برادرم مینویسم کشتیها همه تا پاییز در بندر میمانند. مسافرها و کبوترها آب شیرین میخورند برادرم به مسافرها آب شیرین میدهد.
کبوترها و مسافرها دیگر تشنه نیستند؛ برادرم دیگر بیکار نیست بهار ،اما جوابی نداد. از پشت پنجره گذشت. بهار از رنگ خاکستری پنجره ترسید رنگ خاکستری بوی زمستان میداد بهار رنگ سبز را دوست داشت بهار رنگهای بهاری را دوست داشت برادر من هم رنگهای سبز را دوست داشت اگر برادرم در شهر ما بود بهار را می شناخت بهار و برادرم به سبزه ها سبزه های صحرایی به سبزی درختها و لباسهای سبز می گفتند سلام.