سایت طاقچه ایرانی دانلود فایل پی دی اف کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو ترجمه نفیسه خسروجردی 324 صفحه 📘 PDF را با بهترین کیفیت و به صورت کامل برای شما عزیزان قرار داده است. معجزه های خواربارفروشی نامیا نوشته کیگو هیگاشینو، رمانی احساسی و تأثیرگذار است که با ترکیب رازآلودگی و گرمای انسانی، خوانندگان را به سفری در زمان و معنا می برد. داستان حول خواربارفروشی قدیمی ای می چرخد که تبدیل به محلی برای حل مشکلات مردم می شود. هیگاشینو با سبکی لطیف و داستانی تأمل برانگیز، اثری ماندگار خلق کرده است. با سایت طاقچه ایرانی برای ادامه مطالب همراه باشید.
معرفی کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا
مضمون کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا:
این کتاب به مضامینی چون همدلی، کمک به دیگران و تأثیر انتخاب های کوچک بر زندگی افراد می پردازد. داستان شخصیت هایی را دنبال می کند که نامه هایشان به این خواربارفروشی می رسد و پاسخ هایی دریافت می کنند که زندگی شان را تغییر می دهد. هیگاشینو از این روایت برای نشان دادن قدرت مهربانی و ارتباط انسانی استفاده می کند.
دانلود کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا
مخاطبین کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا:
این کتاب برای علاقه مندان به داستان های گرم و احساسی با پیام های اخلاقی و انسانی مناسب است. مخاطبانی که از کشف ارتباطات پنهان میان شخصیت ها و داستان های چندلایه لذت می برند، این کتاب را جذاب خواهند یافت. همچنین، دوستداران ادبیات ژاپنی و سبک روایی هیگاشینو از این اثر بهره مند خواهند شد.
PDF کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو
درباره نویسنده کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو:
کیگو هیگاشینو، یکی از برجسته ترین نویسندگان ژاپنی، به خاطر رمان های رازآلود و داستان های انسانی اش شناخته می شود. او با آثاری مانند ناهنجاری سفید و عشق مشکوک، جایگاه ویژه ای در دنیای ادبیات جهانی به دست آورده است. هیگاشینو با ترکیب رازآلودگی و عمق احساسی در آثارش، خوانندگان را به دنیایی از تفکر و تأمل می برد.
دانلود پی دی اف کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو
برشی از کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا:
شوتا: «درسته پس بیشتر از یه ساعته که این جاییم آتسویا: «آره خب که چی؟» شوتا: «خب، بیاین دنبالم شوتا بلند شد و آنها را از در پشتی به راه باریک بین خانه و گاراژ برد به آسمان شب نگاه کرد و گفت: «وقتی رسیدیم این جا ماه دقیقاً بالای سرمون بود. آتسویا: «آره من هم متوجهش شدم. خب؟ شوتا به صورت آتسویا خیره شد عجیبه، مگه نه؟ یه ساعت گذشته اما ماه تکون نخورده آتسویا لحظه ای کاملاً گیج شد. از چیزی که شوتا به آن اشاره میکرد سر در نمی آورد اما وقتی فهمید ضربان قلبش تند شد. صورتش گر گرفت و پشتش به لرز افتاد دوباره گوشی اش را درآورد. صفحه نمایش ساعت سه و ۴۲ دقیقه صبح را نشان می داد. آتسویا «این دیگه چه کوفتیه؟ چرا ماه تکون نمیخوره؟ کوهی گفت: شاید این موقع از سال ماه زیاد حرکت نمی کنه شو تا پوزخند زد توی هیچ فصلی از این خبرها نیست آتسویا نگاهش را از صفحه نمایش برداشت و به آسمان شب چشم دوخت سر در نمی آورد چه اتفاقی دارد می افتد.