سایت طاقچه دانلود کتاب ساعت گرگ و میش ژیلبر سسبرون ترجمه پرویز شهدی 474 صفحه📘 PDF را با بهترین کیفیت و به صورت کامل برای شما عزیزان قرار داده است. کتاب ساعت گرگ و میش اثر ژیلبر سسبرون با ترجمه پرویز شهدی، یکی از شاهکارهای ادبیات فرانسه است که به بررسی عمیق روابط انسانی، بحران های وجودی و معنای زندگی می پردازد. این رمان با فضایی تاریک و پر از احساس، داستانی تأثیرگذار و تفکر برانگیز را روایت می کند. مطالعه این اثر فرصتی است برای ورود به دنیایی که مرز میان امید و ناامیدی، روشنی و تاریکی به زیبایی به تصویر کشیده شده است. با سایت طاقچه ایرانی برای ادامه مطالب همراه باشید.
معرفی کتاب ساعت گرگ و میش
مضمون کتاب ساعت گرگ و میش :
ساعت گرگ و میش داستانی است که به عمق روح انسان و کشمکش های درونی او می پردازد. این رمان در فضایی پیچیده، تعارضات اخلاقی و احساسات انسانی را بررسی می کند و به مسائل مهمی چون مرگ، عشق، ایمان و تردید می پردازد. مضمون اصلی کتاب نمایش تضادهای انسانی و تلاش برای یافتن معنا در دنیایی پر ابهام است.
دانلود کتاب ساعت گرگ و میش
مخاطبین کتاب ساعت گرگ و میش :
این کتاب برای علاقه مندان به ادبیات فلسفی، داستان های روان شناسانه و آثار عمیق و تأمل برانگیز مناسب است. همچنین، خوانندگانی که به دنبال کشف ابعاد مختلف روابط انسانی و تأثیرات آن بر زندگی هستند، از این اثر لذت خواهند برد. دانشجویان ادبیات و پژوهشگران حوزه رمان نویسی نیز مخاطبان ویژه این کتاب خواهند بود.
pdf کتاب ساعت گرگ و میش ژیلبر سسبرون
توضیحات درباره نویسنده کتاب ساعت گرگ و میش ژیلبر سسبرون:
Gilbert Cesbrun در ایران نام شناخته شده ای نیست، و تا آنجا که من اطلاع دارم جز نمایشنامه «نیمه شب است ،دیگر دکتر Schweitzer به ترجمه مرحوم احمد شاملو، کار دیگری از او به هموطنان مان ارائه نشده است. سسیرون که فارغ تحصیل دانشکده علوم سیاسی است در 13 ژانویه 1913 در پاریس به دنیا آمد. در سال 1934 مجموعه اشعاری با عنوان سیلاب» منتشر کرد. اولین رمانش به نام بی گناهان پاریس» در 1944 در سویس منتشر شد. استعداد و قدرت نویسندگی اش در سال 1948 با انتشار رمان زندان ما خود قلمرویی است که برنده جایزه سنت به اثبات رسید و نیز با نمایشنامه «نیمه شب است دیگر، دکتر Schweitzer در سال 1950.
دانلود پی دی اف ساعت گرگ و میش ژیلبر سسبرون
برشی از کتاب ساعت گرگ و میش:
پسرک نفسش بند آمده بود ناچار شد بایستد، مثل آدم بزرگ ها دستش را روی قلبش گذاشت طنین ضربان تند آن را میان دندانه ایش حس میکرد. از خودش پرسید: «یعنی ممکن است بمیرم؟ این فکر هم میترساندش و هم او را به خود جذب میکرد به یاد عکس پدرش افتاد که مامان آن را روی سر بخاری گذاشته بود فرمانده گرن با چهره ای سخت مثل سنگ مرمر نوار پهن لژیون دونور مثل لحاف قرمزی که بر بستر مرگ انداخته باشند روی قاب کشیده شده بود.